اصولا از بچگی ادمی افراطی بودم یعنی هیچوقت تعادلی نداشتم یا افراط مفرط یا تفریط مفرط.امروز با اینکه صبح رمان کوری را ادامه میدادم تا به صفحه ۱۰۰ام برسم خواهرم گفت بیا و سریالی را که دانلود کرده بود را ببینیم من هم رفتم پیشش و الان که ساعت۲۳.۲۹دقیقه است به اتاقم بازگشته ام!!!!بله یک چنین غیبت طولانی.امروز داییم به خانه ما آمده بود و با مُشت های کرونایی از هم استقبال کردیم. قبلش هم تا میتوانستم در یوتیوب به سر میبردم و هرچیزی که درباره فساد اخلاقی بود تماشا کردم!فساد اخلاقی بی حد و مرز بازیگران و فوتبالیست ها. هنوز هم نمیدانم چرا باید از بیت المال برای این فوتبالیست ها پول خرج شود که به ریش منو شما بخندند. یا همین بازیگران نان به نرخ روز خوره صدا و سیما.

چه میدانم عقل ناقص من قد نمیدهد و نمیتوانم درک کنم.

خلاصه حس میکنم درس خواندن چقدر بهتر بود و چقدر زندگی ام را پربارتر میکرد و چقدر از این دنیای مجازی فاصله داشتم و چقدر از همه جا بی خبرم.

فکر میکنم در این برهه هرچقدر بی خبر تر باشم به نفع من است. اینکه از خیلی از روابط پشت پرده افراد بی خبرم گاها نشان از امّلی من دارد ولی حقیقت این است که من حوصله توجه کردن به این حرف هارا ندارم و برایم مهم نیست که چه پشت سر من میگویند یا نمی گویند من همین زندگی متفاوتم را پذیرفته ام چون چاره ای نداشتم و فلذا با شرایط کنار امده ام و دیگر عادت کرده ام و نمیتوانم از این حالت بیرون بیایم زیرا ترک عادت موجب مرض است.

یک زمانی من کلش بازی میکردم اما حالا برایم جالب است که دیگر دل و دماغ بازی کردن ندارم.

دیگر هیچ‌چیز برایم جالب نیست و شاید از علایم افزایش سنم باشد در طی این سالها

بیاد بیاورم لحظاتی را که پا در دانشگاه گذاشتم؟ یادم نمی آیند و نمیخواهم که یادم بیایند.زیرا زمان هیچوقت به عقب برنمی گردد پس من هم اجازه بازگشت به گذشته و نبش قبر و قدم در جاده فراموش شده گذشته ندارم.به جلو و به آینده ای مه آلود هم فکر نمیکنم. آینده کتابی سربسته است که باید به اندازه کافی کنجکاو بود تا آنرا گشود.جمله ای زیبا که از رمان کوری امروز یاد گرفتم.

شبتان زیبا


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها