گاهی به چیزی فکر میکنم و میگویم کاش فلان کار را میکردم و الان شاید زندگی طور دیگری بود.اما امروز بازهم مثل همیشه فهمیدم که زندگی هر لحظه اش متغیر است و من کاره ای نیستم و بخش بزرگی از افکارام سرابی بیش نیستند.مثلا امروز میخواستم شیمی دارویی را از کتابی که عکس گرفته بودم بخوانم زیرا قبلا حس میکردم این کتاب حتما چیز به درد بخوری دارد. اما امروز بعد از سه ساعت وقت تلف کردن متوجه شدم نه تنها مفید نیست بلکه اشتباهاتی هم دارد. البته اشتباه بزرگتر را من میکنم. منی که همیشه عجله میکنم و بدون یه لحظه تفکر و مکث تصمیم گیری میکنم. اخر چرا این همه عجله؟  اما دیگر باخودم قرار گذاشتم اول چنددقیقه فکر کنم و همه جوانب را بسنجم و بعد بروم و کار را شروع کنم حداقل اگر در اخر کار متوجه شدم تصمیم اشتباه بوده است، ناراحت نمیشوم زیرا که قبل از اقدام چند لحظه ای فکر کرده ام.

از نتیجه پیش رو میترسم، از اینکه چشم باز کنم و فردای امتحانم باشد میترسم، از اینکه چشم ببندم و زمان اعلام نتایج برسد میترسم. بله من خیلی میترسم و ترس همه وجودم را فرا گرفته است.

امروز هم برف و کولاک تبریز را ترک نکردند.باز سامانه جدید برفی، باز سرمای سوک.نمیدانم ابن سال ۹۸ به چه فکر مبکند که از همان ابتدا مارا درگیر خودش کرد از سیل گرفته تا برف و کولاک الان

هی

چه کنیم این زندگی خسته ام کرده است. مسلما اگر میتوانستم الان اینجا نبودم ادم بی عرضه ای هستم و خودم هم میدانم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها